05 Mar 2017
انگار قد میکشند و عمودی بالا میروند، درست آنجایی که میگویند دیگر قرار نیست، باشند شروع میکنند به سرکشیدن و سر را به سوی خود میکشند. در این کشاکشِ فرو رفتن در جایی و سر برآوردن از جایی دیگر، زمان انگار بُعدِ دیگری مییابد، بُعدی که ابدن قابل تفکیک به سه پاره ـ گذشته، حال، آینده ـ نیست و در عوض پارهها را به تو میاندازد و تو را میانِ ثانیههای بودن در بُعدِ جدید، پاره پاره میکند. در این برشِ عمودی بر اندامِ بودنِ آنی که دیگر لمسش میسر نیست مگر در پارگی زمان، همه چیز تند و آرام میگذرد. حال اگر گروهی از راه برسند با تورهایی بر دوش و عمودهایی بردست که بخواهند از این پارگی صید کنند و بر این بُعدِ سرکشنده نقشی بنا کنند، آن نیز پاره پاره در کشاکشِ زمان به چشم اندازی میرسد، که «کاش»ها در آن تصویری مییابند از ابعادِ نخستِ نهالِ عمودِ «بودن» در بَعد از نبودنشان. ناظر اما به جز گشتن بر دورِ «نهال»، کاری نمییابد مگر انداختِن تورِ خیال به بالا و پایین آن تا مگر بذر و میوهاش او را در این گذر به کشاکشِ خود اندازد.
شیارِ نُخست
رفته را خوابانده بر سطحِ تخت، از زاویهی سرش نگاه شود به پاها، شمارهی پلاک در یک کادر مربع آن گوشه بالا سمتِ راست. رنگها همه گرم، گویی رفته گرمایی داشته که حرارتش حتی پس از رفتن هم بر جدارهی ذهنِ بازماندگان، دمایِ پیشین را حفظ کرده و سرمای پاهای دراز کشیده را در خود محو میکند. آن سو تر در نیمهی تاریکِ شیار، قرصِ ماهی نشسته به تنهایی و گویی خبر از رفتهای دارد که درست در ماهِ تولدش ناپدید شده و گویا دیگر این «ماه» است که باید دشواریِ تماشایِ خود را به تنهایی بر نیمهی تاریک شیار به دوش بکشد، زیرا آنچنان که پیداست،رفته «قرصِ کاملِ ماه[۱]» را با خود نبرده است. در بخشِ دیگری از شیار، فرشتهای سنگی در یک جمله، سربسته و محتوم، رنگِ خاکستری معادلهی رفتهای را به تصویر میکشاند که رشتههای پیدایی از ارتباطِ او با امروز و اکنون را زنده میکنند و بی درنگ آخرین لتِ این شیار تصویرِ در قاب نشستهی رفتهایست بر دیوار که شاخ و برگِ تنیدهی بودنش، امروز و فردای خالقِ آن را در خود گرفته است، چنانکه تاریخ، امروز و فردای ما را. پایین در گوشهی سمتِ چپ شیار، گذشته به نامِ سمیرا اسکندر فر.
شیارِ دوم
روبرو به سمتِ حجمِهایی مکعب شکل و تا حدی خالی از انسان و اشیا، از لای شیار که نگاه میاندازی گاهی گیاهی یا تکهای از یک شیء به چشم میخورد اما هر کدام از آنها پس از آنکه به سمتِ محیطِ خود قد میکشند ناگاه ترک برمیدارند، درست مثلِ شخصیتها و اتفاقاتی که در روزِ ورودِ خود به زندگیِ فرد، هرقدر هم بزرگ، جایی در گوشهای از آن برای خود پیدا میکنند، اما پس از آنکه زمان میگذرد و در محیطِ شخصی او تنفس میکنند، قد کشیدن شروع میشود و کمکم کار را به آنجا میرسانند که به مرزهای زندگی شخصیِ میزبان میرسند و درست از همانجاست که لرزش آغاز میشود، ترک میاندازند بر جدار مرزها و آنرا دچار تغییر میکنند، آن حجم تغییر میکند و جایش را در مکانی دیگر مییابد و این تصویریست که لایه به لایه اتاقی را میسازد از آنِ خود[۲]، اتاقی که شیاری ست بر روایتِ زمان از مرزهای هویتِ شخصی. گشتن در نیمهی بالایی شیار نیازمندِ تمهیداتِ گرمایشی ویژهایست، چرا که دما در آنجا به شدت افت میکند و اصلی ترین ابزارِ درکِ زمان یعنی «مغز» یخ میبندد. یخزدگیِ این عنصر، انجمادِ تمامیِ مولفههایی را در پی خواهد داشت که هویت و حیطهی شخصی را تعریف میکنند. در اینجا هیچ عنصرِ زندهای یافت نمیشود چرا که هوا نیز به شکلِ رنگهایِ آبیِ بخارآلود منجمد شدهاست. در این بخش از شیار، فرد با دیدنِ مغز یخزدهی خود، ناگزیر به بخشهای منجمدی از ذهنی باز میگردد که روزگاری در دمای کنونی زنده و در جریان بودند اما امروز گویی به طور کل از دسترس خارج شدهاند. نهیبی به انجمادِ ذهن و ذهنیتِ امروزی. بالا در میانهی شیار، گذشته به نامِ حامد صحیحی.
شیارِ سوم
«جهش» را آورده در بالای صورت، کمی بالاتر، درست جایی که شنیده شود صدای پرندهای که قرار ست جایی بنشیند که کسی پیشتر در آنجا نشسته بود. در این شیار آنچه باید سَبُک باشد تا به راحتی بلند شود، سنگین میشود تا به سختی سقوط کند.گویی در اینجا رهایی در پایینْ پریدن است. نگینها ریز و درشت از بزرگ به کوچک، بالا تا میانهی شیار را میپوشانند به فاصلهای از شیار بر سطحِ شفافی که قصد دارد تزئینی را در غالبِ زیبایی به سنگینیِ آوازِ پرنده الصاق کند. جرمِ سنگین از هر سو که قصدِ خواندنِ روایتی را میکند، پیشتر سنگینیِ وزنش بر انگشتانی که بر آن ایستاده است، روایت را فاش کردهاند. نگینها یکی یکی بر سطحِ شیشه مینشینند تا شاید راهی برای شنیدنِ آوازِ سنگینِ پرنده باز کنند که باز قطع میشود آواز در فاصلهی کوتاهِ شیار تا سطحِ شفافِ نشیمنِ تزئین. گویی هر تلاشِ سنگینی برای پریدن یا شنیدنِ آوازِ آن کس که پریده است بر جدارهی شیار کشیده میشود و از آن به جایی نمیرسد حتی به سطحِ نازکِ تزئین. آنجا در فاصلهی شیار تا سطحِ نازکِ تزئین، گذشته به نامِ فاطمه پاشا.
شیارِ چهارم
تن پوشها را یکی یکی بیاور بازشان کن، پوشیدگیشان را بِدَر و شیار را با آنها حجم بده. حجمها تنهایی باشند که هستند، اما هر یک، هفت سال یکبار مردهاند و امروز تنهاشان از جامهها دور باشد. جامهها نه فقط پوشندهی تن که جامی میشوند که تن درآن ریخته میشود. پس اینبار بر چهارگوشِ آنها گیاهی میروید از محتوای جامی که امروز از تنِ صاحبانش خالیست، چراکه جامهها، جامهایی سرکشیده شدند که درونشان خورده شده اما نشانِ تنها بر جدارههای جامه باقیست. پس جدارهها حجم گرفته و بر خود تنی رویاندهاند تنیده بر جامه که درونشان بر سطحِ شیار چسبیده و کَندن از آنها ممکن نیست. جامها پرشده از حجمهایی که نه میتوان گفت از جنسِ تنِ پیشینِ صاحبانشان جان گرفتهاند و نه میتوان تصور کرد که از جنسِ تار و پودِ جامهها بافته شدهاند، حجمِ درونِ جامها نتیجهایست از واکنش و تنیدگیِ تنهای پیشینِ جامهها با تار و پودِ جام. پس آنچه پیشروست ترکیبیست تنیده از جام و تن که تمامیِ حجمِ شیار را پر میکند. گذشته به نامِ پریا صحیحی.
چهار شیار را که به گردِ هم میآوری پارهگیهای زمان را چون چهار لَت از چهار سو بر خود لمس میکنی که چهار دریچه از نه به بودنی روایت میکنند که ظاهرِ جمعِ آن میگذرد به نامِ «کاش اینجا بودی» و حالا که نیستی بودنت برایم شکلِ دیگریست به شکلی از «شیار» آنچنان که میبینی و میبینم.
[۱] چه دشوار است
تماشای قرص ماه
به تنهایی
ـ عباس کیارستمی ـ
[۲] ویرجینیا وولف، اتاقی از آنِ خود، ترجمهی صفورا نوربخش، نشر نیلوفر